من و دنیای مجازی
سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۴ ب.ظ
وقتی که من آخرای 4 سالم بود یک روز پدرم با همکارش اومدن تو خونه که هر کدوم یه جعبه دستشون بود . البته من که یادم نیست . اینارو برام تعریف کردن . خلاصه اینا وسایل رو در آوردن و وصل کردن . منم خوب خیلی شیطون بودم و تو دست و پاشون میپلکیدم .
همکار بابام مهندس کامپیوتر بود و بعد اینکه کامپیوتر رو وصل کردن اول یه سی دی ویندوز ایکس پی گزاشت روش و نصب کرد . بعد هم چنتا بازی و برنامه نصب کرد و خداحافظی کرد و رفت . منم نمیدونستم این وسیله چیه و خیلی حیجان زده بودم که بابام بم گفت این اسمش کامپیوتر . منم که
4 سال بیشتر نداشتم و هیچ حالیم نبود و ولش کردم و رفتم سر کار خودم تا چند هفته بعد که بابام با یه سیدی اومد داخل و برای من خریده بود !! نمیدونستم چیه و خیلی دلم میخواست بدونم چیه !!بابام منو نشوند پای کامپیوتر و بازی زیبا و جداب ماریو رو گداشت تو کامپیوتر و بهم چنتا دکمه یاد داد که با این میره جلو با این راست و ....
من فقط اسم بازی رو میشناختم و هیچ نمیدونستم ولی تو 3 ، 4 هفته اول فول شدم و چند مرحله ای رفتم جلو (( البته به کمک خواهرم )) ....
1 سال همینطور گذششت و من نزدیک های 6 سالم بود و دیگه در حد یک آدم ضعیف کامپیوتر بلد بودم و در حد ساختن فایل و پاک کردن فایل یا رفتن به قسمت بازی ها و حتی نصب یک بازی ساده رسیده بودم . همینطور میگذشت تا این که یه روز بابام با یه شور و شوق خواص به همراه یه دستگاه ((مودم))خواص اومد به خونه !!
بعد از سعال کردن که چی شده و چه خبره و اینا معلوم شد که اینترنت گرفته ((128kb دو گیگ))!!!!!!!!!!!!! هیچ کی اصلا نمیدونس اینترنت چیه و بابام کامپیوتر رو جابجا کرد به طرف سیم تلفن و سیم تلفن رو زد به کامپیوتر و با 1001 امید اینترنت رو وسل کرد وهر وقت اینترنت لازم بود سیم تلفت رو میکشید و به کامپیوتر وسل میکرد تا این که صدای خانواده در اومد و مجبود به خرید یه splinter شد و دیگه همیشه اینترنت وصل بود و زمانیکه چیزی سرچ میکرد یه سگ تو صفحه میومد و تو یه کتاب نیم ساعت میگشت و من عاشق این سگه بودم و از اینجا بود که من با اینترنت آشنا شدم .
از این اطفاق ها من فقط یه صحنه های لحظه ای یادمه و همش رو برام تعریف کردن .
دیگه یاد گرفته بودم برم تو گوگل ولی هنوز سواد نداشتم برای همین به دردم نمیخورد و میرفتم سر بازیه خودم .
گذشت و گذشت و گذشت تا من 8 سالم شد و سواد دار شدم ولی در حد چیزای مبتدی و کلاس اولی ها بلد بودم مثل همین بابا آب داد و نون داد و ....
و باز هم گذشت و گذشت تا من 10 سالم شد و با بازی حیجان انگیز و پر ترفدار counter strike 1.6 آشنایی پیدا کردم و بعد از هفته ها پام به گیم نت باز شد و آنلاین بازی کردن رو یاد گرفتم و چیزی نگذشت که واقعا استادی شده بودم تو کانتر و همیشه بهترین بودم تا زمانیکه 11 سالم شد و با یه بازی متفاوت آشنا شدم و زندگیم رو تغیر داد و من به جای روزی 2 ساعت بازی روزی 5 یا 6 ساعت هم بازی میکردم . اسم این بازی که اینقدر منو معتاد کرد world of warcraft بود یا به اسم مخفف wow بود که میشد تو بازی یه آدم متفاوت باشی .
1 سالی گدشت تا این که پدر مادرم دیگه نمیزاشتن من برم گیم نت برای همین برام یه کامپیوتر با قطعات بالایی گرتن که هنوز هم جرو بهترین هاست .
منم هرچی بازی دوستام داشتن گرفتم و پر بازی کردم کامپیوتر رو .
زیاد با اینترنت کاری نداشتم تا این که تو مدرسه با یکی از هم کلاسی هام که مخ کامپیوتر بود به قول خودش صمیمی شدم و ازش کلی چیز یاد گرفتم .
خیلی چیزا یادم داد و دستش درد نکنه و اگه اون نبود شاید هنوز هم تو حال و هوای خماری بازی کردن بودم .
وقتی که کمی از اینترنت یاد گرفتم و فهمیدم به چه درد هایی میخوره تازه فهمیدم هنوز به انداره یک قطره از دریای راز های کامپیوتری هم یاد نگرفتم و تا میتونستم دیگه به جای بازی تو نت دنبال آموزش های کامپیوتر میگشتم و الکی چرخ میزدم . هر چند هنوز هم خیلی بازی میکردم ولی به هر حال 2 چهارم از بازی کردن هام کم شده بود !
اینم بگم که من از 7 سالگی ورزش رو شروع کردم و از هر ورزشی که بگی یه سر رشته ای دارم .
باز هم گذشت تا رسیدم به کلاس اول راهنمایی و با معلم های زیادی آشنا شدم که یکی از اونا رشته کامپیوتر بود ولی یکی از درس ها رو به ما یاد میداد که حالا اسمش رو نمیارم .
اون منو با هنر بازی سازی آشنا کرد که در اوایل با برنامه بسیار مبتدی game maker بازی های ساده میساختم .
ولی علاقه خیلی عجیبی به هک و خرابکاری داشتم .
فکر میکردم مثلا هک شهرت میاره و خیلی کیف میده و همه بت احترام میزارن ولی هرچی گشتم چیزی پیدا نکردم ولی نا امید نشدم و خیلی بیشتر گشتم تا این که کم کم داشت یه چیزایی دست گیرم میشد و خیلی خودمو بزرگ میدونستم تا این که برای یاد گیری بیشتر تسمیم گرفتم برم پیش یکی از فامیلامون . ولی وقتی فهمید دارم میرم طرف هک و کار خلاف دستمو گرفت کشید بالا و خیلی دستش درد نکنه . بهم یاد داد که خلق کردن بهتره تا نابود کردن . بهم یاد داد که مردم کسی رو که یه چراغ رو میسازه تا نور ببخشه ببشتر دوست دارن تا کسی که اون چراغ رو میشکنه و برای مردم مشکل ایجاد میکنه.
منو برد پلیس فتا تا جوونایی که به قول خودشون هکر بودن رو با دست بند اینور اونور میبردن نشونم بده و من سنگ کوپ کرده بودم .
از اون روز زفتم کلاس های برنامه نویسی و تو 7 ماه زبون c++ رو یاد گرفتم و فامیلمون هم بهم خیلی کمک کرد و واقعا دستش درد نکنه .
فعلا هم تازگی ها ثبت نام کردم تو کلاس های تعمیرات گوشی و برنامه نویسی اندروید و انشاالله زمانی که این کلاس ها تموم بشه میرم کلاس های python و php و بعد اونها هم ببینیم خدا چی میخواد
۹۴/۰۳/۲۶